آنکه در جنگهای بسیار شرکت کرده. مجرب در جنگ. (فرهنگ فارسی معین). جنگ دیده و آزموده شده در جنگ. (ناظم الاطباء). تجربه دیده در جنگ. (فرهنگ لغات ولف) : نگهبان دژ رزم دیده هجیر که با زور و دل بود و با گرز و تیر. فردوسی. به لشکر چنین گفت هومان شیر که ای رزم دیده یلان دلیر. فردوسی. همان تا یکی رزم دیده هژبر فرستم به جنگش چو غرنده ابر. فردوسی. همه رزم دیده همه مرد جنگ بر آن کوه مانند غران پلنگ. فردوسی. همی گوید ای رزم دیده سوار چه تازی تو اسب اندر این مرغزار. فردوسی
آنکه در جنگهای بسیار شرکت کرده. مجرب در جنگ. (فرهنگ فارسی معین). جنگ دیده و آزموده شده در جنگ. (ناظم الاطباء). تجربه دیده در جنگ. (فرهنگ لغات ولف) : نگهبان دژ رزم دیده هجیر که با زور و دل بود و با گرز و تیر. فردوسی. به لشکر چنین گفت هومان شیر که ای رزم دیده یلان دلیر. فردوسی. همان تا یکی رزم دیده هژبر فرستم به جنگش چو غرنده ابر. فردوسی. همه رزم دیده همه مرد جنگ بر آن کوه مانند غران پلنگ. فردوسی. همی گوید ای رزم دیده سوار چه تازی تو اسب اندر این مرغزار. فردوسی
چیزی یا محلی که رطوبت بدان رسیده. نمین. نمناک. (آنندراج). چیزی که رطوبت دارد: بود سرمست را خوابی کفایت گل نم دیده را آبی کفایت. نظامی. ، چشم گریان. (ناظم الاطباء) ، به اصطلاح لوطیان، کنایه از فرج نم (؟). (آنندراج)
چیزی یا محلی که رطوبت بدان رسیده. نمین. نمناک. (آنندراج). چیزی که رطوبت دارد: بود سرمست را خوابی کفایت گل نم دیده را آبی کفایت. نظامی. ، چشم گریان. (ناظم الاطباء) ، به اصطلاح لوطیان، کنایه از فرج نم (؟). (آنندراج)
مشقت دیده. محنت کشیده. تحمل زحمت و تعب کرده. به سختی و تعب گرفتار شده: کشیدی ورا گفت بسیار رنج کنون برخور ای رنج دیده ز گنج. فردوسی. خروشید کای رنج دیده سوار بدین داستان کهن گوش دار. فردوسی. چو بیدار شد رنج دیده ز خواب ز خوی دید جای پرستش پرآب. فردوسی
مشقت دیده. محنت کشیده. تحمل زحمت و تعب کرده. به سختی و تعب گرفتار شده: کشیدی ورا گفت بسیار رنج کنون برخور ای رنج دیده ز گنج. فردوسی. خروشید کای رنج دیده سوار بدین داستان کهن گوش دار. فردوسی. چو بیدار شد رنج دیده ز خواب ز خوی دید جای پرستش پرآب. فردوسی
مظلوم. (آنندراج) (شرفنامه). ملهوف. (منتهی الارب) : که با خاک چون جفت گردد تنم نگیرد ستمدیده ای دامنم. فردوسی. ستمدیده را اوست فریاد رس میازید با نازش او بکس. فردوسی. تو گفتی که من دادگر داورم بسختی ستمدیده را یاورم. فردوسی. نبیند دگر روشنی دیده را مگر داد بدهد ستم دیده را. اسدی. خبر برد صاحب خبر نزد شاه که مشتی ستمدیدۀ داد خواه. نظامی. تا ستمدیدگان در آن فریاد داد خواهند و شه دهدشان داد. نظامی. کجادست گیرد دعای ویت دعای ستمدیدگان در پیت. سعدی (بوستان). سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس کاندوه دل سوخته هم سوخته داند. سعدی
مظلوم. (آنندراج) (شرفنامه). ملهوف. (منتهی الارب) : که با خاک چون جفت گردد تنم نگیرد ستمدیده ای دامنم. فردوسی. ستمدیده را اوست فریاد رس میازید با نازش او بکس. فردوسی. تو گفتی که من دادگر داورم بسختی ستمدیده را یاورم. فردوسی. نبیند دگر روشنی دیده را مگر داد بدْهد ستم دیده را. اسدی. خبر برد صاحب خبر نزد شاه که مشتی ستمدیدۀ داد خواه. نظامی. تا ستمدیدگان در آن فریاد داد خواهند و شه دهَدْشان داد. نظامی. کجادست گیرد دعای ویت دعای ستمدیدگان در پیت. سعدی (بوستان). سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس کاندوه دل سوخته هم سوخته داند. سعدی
رم زده. رم کرده. گریخته. (آنندراج). رجوع به رم خورده و رم کرده شود: چشم شوخی که مرا در دل غمدیده گذشت کز طپیدن دلم از آهوی رم دیده گذشت. صائب (از آنندراج)
رم زده. رم کرده. گریخته. (آنندراج). رجوع به رم خورده و رم کرده شود: چشم شوخی که مرا در دل غمدیده گذشت کز طپیدن دلم از آهوی رم دیده گذشت. صائب (از آنندراج)